واژه نگار

گاهی دستانم خواهش میشوند برای رقصاندن قلم


شاید حق با او بود...



اسمش را خوب یادم نیست.شاید اسمش فرید بود.میگفت:((گربه های از ادم ها مهربون ترند.))هیچگاه ازش نپرسیدم چرا این حرفومیزنه.فرید گاه محبتش را به حراج میزد و مردم را بدون هیچ چشم داشتی درآغوش میکشیدو گاه به هیچ دلیلی مشتی در صورتت میکوفت.حتی چند بار مرا دعوت به اغوش گرمش کرد و من هم دست رد به سینه اش نزدم.دستانم خواهش میشد ومن هم اورا بدون بهانه ای در اغوش میگرفتم.راستش تا میتوانست مرا فشار میداد.گاه احساس میکردم محبتش رااز طریق دستانش به قلبم منتقل میکند.یادم می اید با گربه ها ی محله در پشت درخت ها مونولوگ میگفت.میگفت:((گربه ها برایم شعر میخوانند)).راستش گاه که دلم هوایش ابری میشد پنجره اتاقم را میگشودم و چشمانم در پیِ فرید میدویدند.پیدایش میکردم وتنها نظاره اش میکردم.نمیدانم چرا ولی گاهی گریه میکرد.من هم میرفتم در کنارش مینشستم وبازهم بی دلیل اشک میریختم.هیچگاه ازم نپرسید چرا گریه میکنی.تنها گاهی میپرسید:((گربه ها هم گریه میکنن؟))
همیشه یک لباس قرمز خاکی و شلوار سفید دوخته شده برتن داشت.
به هیچ دلیلی کمک مردم محله میکرد!ولی همه به او میگفتند((شیرین عقل))بعضی هم میگفتند((شیش میزنه))
کاش میشد فهمید عقلِ شیش فرید می ارزد به تمام مدرک ها قاب گرفته اتاقمان.می ارزد به تمام کتاب های قفسه های کتابخانه مانِ.
شاید حق با او بود...((گربه ها از ادم ها مهربان ترند))
(مهدی صالحی)



[ بازدید : 41 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 13:55 ] [ مهدی صالحی ]

[ ]

شیشه تنهایی ام...


سکوت ساعت را نمیشنوی.عقربه هایش بی تو شوقی به نواختن ریتم زمان ندارند.دیگر واژه ها برای امدنت درکنار یکدیگر قرار نمیگیرند انان نیز از من خسته ترند.دیگر باران نمیبارد.اسمان هم خسته است از عاشقانه های بارانی.دیگر حافظ امیدی به امدنت نمیدهد و خسته از فال های متوالی شبانه ام.و حالا مدتی است که در خانه را برایت گشوده ام تابیایی.فقط ارام بیا که شیشه تنهایی ام ترکی برندارد..
مهدی صالحی





[ بازدید : 47 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 13:45 ] [ مهدی صالحی ]

[ ]

و خدا....



((وخدایی که دراین نزدیکیست.لای این شب بوها....))
تورارست میگفتی سهراب.خدا درهمین نزدیکسیت.من خدارادیدم.خدارایافتم در لابه لای نگاه مادرم.خدارایافتم در خستگی های پدرم.سهراب من خدارادر عشق یافتم.ولی سهراب ما عاشق نمیشویم.ما تنها هوس میکنیم.سهراب یادت می اید که میگفتی:(گلفروشی که گل هایش را میکرد حراج)گلفروشت کجاست؟کاش گلفروشت بود.کاش بود تا عشق را از گلفروش تو میاموختیم.سهراب یادت می اید میگفتی:(قایقی خواهم ساخت)قایقت کو؟شاید خودت هم از ساختن قایقت ناامید شدی.سهراب من چشمانم راشستم.اما بی وفایی ها سرجایش بودند.اما هنوز محتاج محتاج بود.اما هنوز دست ها خالی از عشق بود.سهراب اینجا هنگامی که هوا سرد میشود بجای محکم فشردن دست ها دست هارا رهامیکنیم.ولی سهراب خدا در همین نزدیکیست...
مهدی صالحی



[ بازدید : 37 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 13:43 ] [ مهدی صالحی ]

[ ]

زندگی...


صدا...دوربین...حرکت
وارد صحنه زندگی شدیم...شروع به بازی کردن کردیم.تو رفتی.کارگردان کات گفت...

(مهدی صالحی)



[ بازدید : 41 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 25 اسفند 1394 ] [ 19:49 ] [ مهدی صالحی ]

[ ]

آدم های ساده...


ادم های ساده را دوست دارم هماننده خودِکلمه((ساده))...بی نقطه...
(مهدی صالحی)


[ بازدید : 40 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 25 اسفند 1394 ] [ 19:46 ] [ مهدی صالحی ]

[ ]

دلنوشته....


ودر وراء پیچش گیسوانت لطافتی است بسان عشق و سِری است سربه مهر.ومن طوفان زده در لابه لای زلفت به دنبال این سِر گم شده ام.
(مهدی صالحی)



[ بازدید : 35 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 25 اسفند 1394 ] [ 19:40 ] [ مهدی صالحی ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]